آرامشی که به خودم میدم کاملا موقتیه

اولش خیلی حالم خوب میشه ولی چند ساعت بعد دوباره همونم

23 روز گذشته اما هنوز انگار زیر بار این نرفتم که پیش هم نیستیم.!

به هر بهانه ی کوچیک و نامربوطی بهم می‌ریزم.

با اینهمه، توی این 23 روز فقط سه بار گریه کردم ها

ولی درونم آروم نیست.

مخصوصا از وقتی همسر هم دیگه دلتنگی هاش معلوم شد.


امشب اولین شب قدره

بجای این‌که 4 صفحه قرآن بخونم و با معبود خودم حرف بزنم و ارتباطم رو قوی کنم، تا قوی بشم،

دارم شکایت می‌کنم که چرااااا امشب که میشد با همسرم برم مسجد، باید تنها برم؟

چرا الان که دارمش هم، ندارمش.

با این‌که دیگه چیزی نمونده که ببینمش و الحمدلله بازه ی فراق مون نصف شده، اما باز هم خیلی ناراحتم که 21 روز اولین ماه رمضون مون رو پیش هم نبودیم.

چجوری خودم رو آروم کنم مادر؟


من نمیخوام زندگی مجردی و دوری هام از پدرم تو زندگی متاهلیم هم تکرار بشه. میدونید که؟ :(


الهی بمیرم.این حرف ها رو به بانویی میزنم که مادرش رو کودکی از دست داد

ولی باز هم بهترین مادر عالم شد.

کسی که تو جوانی پدرش رو از دست داد

کسی که همسرش سالها در جنگ های مختلف شرکت کرد

کسی که طعم فقر رو چشید

کسی که با همین خوی ساده زیستی بزرگ شد،مادری کرد و به شهادت رسید

بانویی که هزاران برابرِ رنج های من، 

امتحان پس داده.

می فهمه تو رو زهرا

مادر

کاملا میفهمه


اما بدون

اون رنج ها بود

که از حضرت زهرای خدا

همچین مقام بلندی ساخت

شاید هم مقام بلند مادر بود

رنج ها رو روسیاه کرد و تنها چیزی که موند

عظمت وجود انسان بود.


تو میتونی

بسپر دست گذر زمان

و فقط

خوبی ها رو ببین

ببین که با صبر و گذشت تو

چه گام های بلندی در مقام انسان شدن میشه برداشت.


یا_زهرا.س


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها