دیشب
که با همسرم حرف میزدیم
یک لحظه احساس تنهایی عجیبی کردم.

صحبت از چگونگی برگرازی مراسم عقد و سال تحویل و. بود
همسرم گفت خداروشکر تمام خانواده ی ما صبح 28 ام میتوانند بیایند تهران.
حقیقتا از ته دل، خوشحال شدم.
ولی کمی بعد
در فکرم این آمد که.
این دو روزِ مهمان داری را، چه کسی میزبانی کند؟
مادرم که حالش خوب نیست
رقیه مان شاید حتی نتواند در مراسمم شرکت کند
یک لحظه تمام کس و کار و آشنایانم را در ذهنم مرور کردم.
فاطمه جان را که حاضر می‌شدم بیاید و باشد و کمک حالم شود، ماه هشتم مادرانگی هایش است
حمیده جان، اردوی جهادی و مطهره، .
شاید هم آخر به مطهر گفتم.
ولی دلم نمیخواهد
مادر تو می‌دانی که من اساسا دوست ندارم از کسی کمک بخواهم.
و هر کسی را هم به راحتی در خلوت خانوادگی مان راه نمیدهم.
حالا هم که تمام دوستانی که قابلیت راه یافتن به این خلوت را دارند، به نوعی مشغولند.
اری
خلاصه پشت تلفن احساس تنهایی کردم
و کمی هم ترسیدم!

پخت و پز و میزبانی از یک جمعیت 21 نفره که نیمی از آن خانواده ی شوهرت باشند که برای اولین بار، میزبانشان می شوی!
با تمام آداب و اطوار مخصوص میهمانیِ عروسانه.

چقدر زود شروع شد! :)
*
می نویسم
و خودم را درک می‌کنم
و به خودم میگویم که این استرس اندکت، طبیعی است
خیلی خیلی طبیعی.
اگر خواهر هم داشتی و مادرت هم سرحال بود
باز هم طبیعی بود
پس اصلا به روی خود نیار
همه ی آدم های عالم
درصدی تنهایی را دارند.
تو حتما می توانی
به خودت باور داشته باش
چیزی نیست که
نهایتا چهار پنج وعده غذا درست کردن
اصلا هم نگران نباش که بد بشود، که خواهرشوهرهایت بیایند کمک
که ببینند حرفه ای نیستی

تو یک دختر 21 ساله ای که تازه ی تازه ی تازه متاهل شده
پس خیلی خیلی طبیعی است
خیلی
بیش از این هم از خودت متوقع نباش:)


مشخصات

آخرین جستجو ها