مادر سلام.
من بیش از آنچه تصور می کردم،
بی تابم.
دست کم حالا ک هنوز نرفته
فکرش را نمی‌کردم که چشم هایم ببارند.
مادر
امشب همه از رخسارم
حال درونم را فهمیدند.

من از ناشکری بیزارم
و شوقی در درونم دارم
از تجربه ی این دلتنگی ها.
هر کس رنجی دارد و چ نیکو که رنج من
فراق باشد
نه چیز دیگر.

مادر
بی قرارم.
بغض دارم.
اشکبارم.
و این را به کسی جز شما
نمیخواهم بگویم.
*
گفت: یابن الشبیب
پس بگو حال زینب(سلام الله علیها)
لحظه ی دور شدن از اربابش
چگونه بود؟
آهههه.
آه از رنج عشقی که کشیدی بانو.
آه از درد جانسوزی که بر قلب تان نازل شد.
آه از عظمت وجودتان
*
آرام تر شدم
من از رنج های لذت بخش بارگاه شما
که چیزی نچشیده ام.


#شب_جمعه


مشخصات

آخرین جستجو ها