همینطور که با سرعت راه می رفتم، به خدا گفتم من نمی تونم!!! 
خدا لبخند مهربانی زد و گفت می تونی. 
گفتم نه خدا، الکی منو تحویل نگیر، من نتونستم، دیدی فلان جا هم خطا کردم؟ من نمی تونم (1)
لبخند خدا عمیق تر شد و جدی تر گفت: من تو رو خلق کردم، من می دونم چی ساختم، تو می تونی. می تونی.
من: ولی نمی تونم ها. بعدم به دلم اومد که خیلی وقته قرآن نخوندم.
تو اوج ناراحتی، قرآن رو دست گرفتم با این نیت که انقدر بخونم تا وقتی که دلم آروم بشه، بازش کردم.
 و خدا گفت:
بسم الله الرحمن الرحیم
انا فتحنا لک فتحا مبینا

در لحظه
آروم شدم.
**

1. امروز توی کلاس تربیت فرزند فهمیدم ریشه اینهمه نمی تونم نمی تونم گفتن هام چیه.
می دونید؟ همه ما، یه خلاهایی تو روح مون داریم.
من هم امروز فهمیدم این آسیب های روحی که سال هاست باهاش درگیرم تا حل بشه، از کجا آب می خوره.
ولی، مهم اینه
که ما ورای تمام تربیت خانوادگی مون، والدین مون و شرایط خوب و بد زندگی هامون، تحت تربیت خدایی هستیم، که اصول تربیتی رو خیلی خوب بلده.

 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها