حالم اصلا خوب نیست
خیالاتی شده ام.
چند ماه پیش
یک آرزوی کودکی در من زنده شد
نویسنده شدن»
خودم را همیشه پشت یک میز
که رو به پنجره ای بزرگ باشد
تصور میکردم
روی میز را سراسر کاغذهای دستنویس
اغلب کاهی.
در تصورم
مادر بودم
و مصاحبه ها کرده بودم
با طرفدارانِ کتاب هایم.

از شما پنهان نماند؛
همین روزها
که یادت باشد» را شروع کرده بودم
مدام
در ذهنم می آمد
که روزی
خاطرات زندگیِ شیرین خودم و همسر را
می‌نویسم.!

ای کاش فقط یک حس باشد!


مشخصات

آخرین جستجو ها